خودش بود محمد جواد...
خودش بود محمد جواد...
ـ خودش بود محمد جواد . هميشه ورودش رو با نوحه « آقام علي(ع) مظلومه » و صداي بلند سينه زدنش تشخيص مي داديم . با تموم وجودش مداحي مي كرد و عشقش خانم حضرت زهرا (س) بود .
اگر ندبه و كميل و توسل رو توي هيئت نمي خوند ، همه اعضاء خانواده رو جمع مي كرد و با سوز هميشگي اش به جمع كوچيكمون معنويت مي داد .
ـ بعد از ديپلم دانشگاه آزاد قبول شد ولي نرفت . همه آرزوش تحصيل توي حوزه بود كه الحمدلله قبول شد . اما ....
ـ پدر خارج از كشور بودن و داداشم دانشجوي اصفهان . موند توي خونه و توي آژانس مشغول به كار شد . مي گفت « رسيدن به مادر و خواهرام عبادت بزرگيه . اينطوري راضي ترم . »
ـ به نيت آقا امام علي(ع) مهريه خانمش رو ۱۱۰ سكه گذاشت و تمام مراسم عقدشون شد يك حلقه ساده و سه تا صلوات .
ـ عقد خواهرم بود و محمدجواد مثل هميشه پشت فرمان سينه مي زد و مداحي مي كرد .
• اي بابا تكليف ما رو روشن كن ، تو خوشحالي يا نه ؟! براي چي داري سينه مي زني ؟!!
• با لبخند هميشگي اش گفت :
رشته اي بر گردنم افكنده دوست مي كشد هر جا كه خاطرخواه اوست
ـ نيمه هاي شب بلند مي شد و نمازشب مي خواند . بعد از نمازصبح مقيد به قرآن و زيارت عاشورا بود . ديگه عادت كرده بود . بعد از بين الطلوعين با بسم الله پيكانش رو بيرون مي زد و يا علي(ع) ! شروع يه روز جديد .
ـ هميشه از شهداء و جنگ با حسرت حرف مي زد . با چند تا از دوستاش مجمع شهيد آويني رو توي حسينيه محل راه انداختن . دو تا آرزو بيشتر نداشت : « ظهور آقا امام زمان(ع) و شهادت »
ـ روزهاي آخر خيلي عجيب شده بود . نگاه ها و حرفهاش .
يادمه روز شنبه حمام رفت و غسل شهادت كرد . حسابي به خودش رسيد . با تك تك اعضاي خانواده خداحافظي كرد ، اونم با نگاه خاصي كه تا حالا نديده بودم . گفت : دارم مي رم زيارت شاهچراغ(ع) .
قرار بود توي راه سونوگرافي بابا رو بگيره ، براي همين نماز ديرتر رسيده بود حسينيه .
پسر عموم مي گفت : اصرار كردم كه وايسا با هم مي خونيم ، من كار دارم . گفته بود : خيلي دير شده بايد نمازم رو بخونم . چند دقيقه اي از ورودش نگذشته بود كه صداي انفجار فضا رو پر كرد .